ـ خیرخواهى خدا براى انسان
«لَیْسَ شَىٌ عِندی اَفْضَلَ مِنَ التَّوکُّلِ عَلَىَّ وَ الرّضى بما قَسَمْتُ»
در درس گذشته درباره توکّل و اهمیّت آن به تفصیل، به کندوکاو پرداختیم و اکنون در این درس فراز دیگر روایت معراج را مورد بحث قرار مى دهیم.
خداى متعال براى بندگان خود، تقدیراتى دارد و این تقدیرات گاهى موافق با خواسته آنهاست و به آن خرسند مى گردند و زمانى نیز از آن ناخشنود مى شوند. آنچه خداوند مى خواهد این است که به مقدّرات او راضى باشند و به قضاى او گردن نهند و رضایت خدا را همواره بر رضایت خود مقدّم دارند و این تقدیر گاهى در امور تشریعى است و گاهى در امور تکوینى.
در امور تشریعى، همه انسانها موظّفند که واجبات را انجام داده و محرّمات را ترک کنند، و این خود رضایت به مقدرات تشریعى الهى است.
البته همت گماردن به انجام واجبات و ترک محرمات، پایین ترین مرتبه تقوا و به معناى مقدم داشتن رضایت الهى است، گرچه برخى در همین حد نیز با کراهت به این امر تن مى دهند، ولى اولیاى خدا، در اثر بندگى، به مقامى رسیده اند که از بندگى و عبادت و ترک محرمات لذت مى برند.
در امور تکوینى، باید به آنچه خدا براى آنها پیش آورده راضى باشند، چه واقعه ناگوار باشد و چه خوشایند، چنانکه در روایت به همین معنا اشاره دارد و مى فرماید: بندگان باید به چیزى که خدا براى آنها تقسیم کرده، خشنود باشند.
شکّى نیست که همه چیز در اختیار ما نیست، حتى سخن گفتن که مى پنداریم در
اختیار ماست؛ چرا که سخن گفتن مستلزم داشتن زبان، حلق، شش، حنجره، تارهاى صوتى، هوا و... است و اینها هیچ کدام در اختیار ما قرار ندارد، زیرا اگر عارضه و اختلالى در آنها پدید آید، انسان نمى تواند سخن گوید.
پس حتى ساده ترین امور اختیارى، مثل سخن گفتن که انسان هر وقت بخواهد سخن مى گوید و اگر نخواهد سکوت مى کند، نیاز به اسباب و شرایطى دارد که از قلمرو اختیار ما خارج است (چه بسا افرادى که سخنى را آغاز کردند، ولى نتوانستند به پایان برسانند، یا در هنگام سخن گفتن جان سپردند و یا عارضه اى برایشان رخ داد)؛ چه رسد به امورى که کاملا غیر اختیارى هستند؛ مانند زلزله و ابتلا به بیماریى که انسان در پیدایش آنها هیچ اختیارى ندارد و همه جزو مقدّرات الهى است.
درست است که یک سرى عوامل طبیعى یا انسانى، در به وجود آمدن واقعه اى نقش دارند، امااین بدان معنا نیست که خدا دربرابرمخلوقاتش مغلوب شده وبرخلاف اراده او، عوامل طبیعى باعث به وجود آمدن آن واقعه گردیده است. در ملک خدا چیزى بر خلاف اراده او واقع نمى شود، اوست که بر اساس حکمتش، به این عالم نظم بخشیده است ولو اینکه گاهى در نظام عالم، امور ناخوشایندى نیز رخ مى دهد. این نظام را خدا پدید آورده و آن را بهترین نظام دانسته است، به طوریکه اهل فلسفه از آن به «نظام احسن» تعبیر مى کنند.
بنابراین، اراده خداوند در نظام عالم مؤثّر است و چنان نیست که خدا به حکمت خود دست اسباب و عوامل را باز گذاشته تا این تأثیر و تأثّرات پدید آیند، بلکه در این تأثیر و تأثّرات حکمتهایى است که مهمترین آن، مسأله امتحان و آزمایش است. انسانها در برابر حوادث ناخوشایند آزموده مى شوند، تا مشخص شود چه واکنشى از خود نشان مى دهند. برخى از آزمایشها، مربوط به مرحله اول ایمان است تا معلوم شود که آیا انسان در مقابل حوادث سخت، احکام الهى را
رعایت مى کند یا عصیان؟ این اولین مرتبه امتحان است که مربوط به اغلب بندگان است. ولى امتحان بالاتر، مخصوص بندگان برجسته است که آیا در برابر حوادث سخت از خدا شِکوه و گلایه مى کنند یا آنها را تحمّل کرده، دم فرو مى بندند. این همان مقام صبر است، بالاتر از صبر، رضاست، یعنى اهل رضا هم درد و رنج و گرفتارى را تحمّل مى کنند و هم به آن، از آن جهت که از جانب خداست، رضایت مى دهند. این بالاترین مرحله ایمان است که در آن صورت انسان از جان و دل به تقدیرات خداوند راضى است و به اینکه تقدیرات الهى از روى حکمت است، ایمان دارد. بدیهى است هر اندازه ایمان و معرفت انسان بیشتر باشد، رضایت به قضا و قدر الهى نیز افزونتر خواهد بود.
پس، از مهم ترین مراتب ایمان این است که انسان به تقدیرات الهى، هر چند ناخوشایند باشد، علاوه بر صبر و تحمل، رضایت دهد؛ لذا خداوند مى فرماید: «محبوب ترین کارها نزد من توکّل است و بعد از آن رضایت به آنچه تقدیر کرده ام»
این بدان معناست که رضا از توکّل والاتر است: توکل یعنى انسان در کارها از خدا کمک بخواهد و بر او اعتماد کند که این همان استعانت باللّه است: «اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ»
اما مقام دوّم این است که به آنچه خدا انجام داده، راضى و خرسند باشیم، نه اینکه تلاش کنیم چیز دیگرى واقع گردد.
آنچه گفتیم بدان معنا نیست که انسان دست از تلاش بردارد، بلکه تلاش کردن، خود جزو عوامل تقدیر الهى به شمار مى رود. منظور این است که به آنچه واقع شده راضى باشیم، چه تلاش ما در پیدایش آن نقش داشته باشد و چه عوامل دیگر، و این معنا وقتى حاصل مى شود که انسان بداند هر حادثه اى بر حکمتى استوار است.
در حدیث قدسى خداوند خطاب به حضرت موسى مى فرماید:
«یا مُوسى ما خَلَقْتُ خَلْقَاً اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ وَ اِنّى اِنَّما اِبْتَلَیْتُهُ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اُعافیهِ لِما هُوَ خَیْرٌ لَهُ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِما یَصْلَحُ عَبْدی عَلَیْهِ...»
اى موسى بنده مؤمن، محبوب ترین مخلوق من است و اگر گرفتارى و ابتلایى بر او پیش مى آورم، خیر او در آن است و او را از چیزى باز مى دارم که خیر او در آن است و من به آنچه به صلاح و مصلحت بنده ام است، آگاه ترم.
مسلّماً اگر ما کسى را دوست بداریم، راضى نمى شویم ناراحتى و گرفتارى بر او پیش آید، پس اگر خداوند بنده اش را به مصیبتها و گرفتاریها مبتلا مى سازد، به جهت دشمنى با او نیست، بلکه براى این است که خیر و صلاح او در آن مصائب و گرفتارى هاست. مادرى که بچه اش مریض است، اگر فرزندش را از خوردن بعضى خوردنى ها باز مى دارد و یا داروهاى تلخ و بدمزه به او مى خوراند، به جهت دشمنى با او نیست، بلکه کار او از روى محبت و علاقه به فرزندش است؛ خدا نیز چنین است.
به قول شاعر:
مادر او را گوید اى نور دو چشم *** گر غضب رانم و گر بینى تو خشم
این غضبها به زمهر دیگرى است *** خشم و تندى هاى من از مادرى است
«فَلْیَصْبِرْ عَلى بَلائى وَلْیَشْکُرْ نَعْمائى...»
پس باید بر بلایم صبر کند و بر نعمتهایم شکر گزارد.
(شکر در برابر نعمتها و صبر در برابر ناملایمات، موجب تکامل انسان مى گردد). در ادامه خداوند مى فرماید:
«وَ لْیَرْضَ بِقَضائى، أَکْتُبْهُ فِى الصِّدّیقینَ عِنْدی...»
و باید به قضاى من راضى باشد، تا او را در زمره صدیقین قرار دهم... .
در پایان مى فرماید:
«اِذا عَمِلَ بِرِضائى وَ أَطاعَ أَمْری.»(1)
[در جمله صدیقین قرار مى گیرد]هنگامى که به رضاى من عمل کند و فرمانم را اطاعت نماید.
امام، رضوان الله تعالى علیه، بارها مى فرمود: ما باید به تکلیفمان عمل کنیم و اینکه چه واقع مى شود به ما مربوط نیست، چون جهان مدبّرى دارد و به آنچه تدبیر و قضاى او تعلّق گرفته، باید رضایت دهیم.
در روایت دیگرى حضرت موسى از خدا سؤال مى کند:
«اى ربِّ اىُّ خَلْقِکَ اَحَبُّ اِلَیْکَ؟ قالَ مَنْ اِذا اَخَذْتُ حَبیبَهُ سالَمَنى...»
خدایا؛ کدام یک از بندگانت، نزد تو محبوب ترین است؟ خداوند مى فرماید:
بنده اى که اگر محبوبش را از او باز گیرم، به من پرخاش نکند و حرمت مرا نگه دارد.
برخى، وقتى عزیزى از دست مى دهند، از خدا گله و شکایت مى کنند و به این امر رضایت نمى دهند، چون نمى خواهند از محبوبشان جدا شوند، چنین افرادى محبوب خداوند نیستند.
سپس حضرت موسى عرض مى کند:
«فَاَىُّ خَلْقِکَ اَنْتَ عَلَیْهِ ساخِطٌ؟ قال: مَنْ یَسْتَخیرُنى فِى الاَْمْرِ فَاِذا قَضَیْتُ لَهُ سَخَطَ قَضائى»(2)
خدایا؛ از کدامین بندگانت نا خشنودى؟
خداوند فرمود: کسى که خیر و صلاحش را از من بخواهد، سپس آنگاه که به خیر و صلاحش حکم کردم بر قضاى من خشم گیرد.
وقتى به خدا اعتماد و توکّل مى کنیم و از او مى خواهیم آنچه به صلاح ماست پیش آورد، اگر گرفتارى و بیمارى پیش آمد، نباید گله کرد، چرا که خیر و صلاح ما در آن است. پس انسان موحّد، بر خدا توکّل مى کند و از او کمک خواسته، در شداید و
1ـ بحارالانوار، ج 71، ص 139.
2ـ بحارالانوار، ج 82، ص 90.
سختى ها صبر را پیشه خود مى سازد و معتقد است که تدبیر امور به دست خداست.
پیامبر فرمود:
«یَقُولُ اللّهُ عَزَّوَ جَلَّ: مَنْ لَمْ یَرْضِ بِقَضائى وَ لَمْ یَشْکُرْ لِنَعَمائى وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلى بَلائى فَلْیَتَّخِذْ رَبّاً سِوائى»(1)
خداوند مى فرماید: کسى که به قضاى من راضى نگردد و به پاس نعمتهاى من شکر نکند و در بلا و گرفتارى صبر پیشه خود نسازد، براى خود پروردگارى غیر از من برگزیند.
پیامبر فرمود:
«قالَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ عِباداً لایُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دینِهِمْ اِلاّ بِالْغِنى والسِّعَةِ وَ الصِّحَّةِ فىِ الْبَدَنِ فَاَبْلُوهُمْ بِالْغِنى وَ السِّعَةِ و صِحَّةِ الْبَدَنِ فَیُصْلَحُ عَلَیْهِمْ اَمْرُ دینِهِمْ...»
خداوند عزوجل مى فرماید:
برخى از بندگان مؤمن من، دینشان پایدار نگردد جز با توانگرى و وسعت و تندرستى (اگر زندگى مناسب و در خورى داشته باشند، خداى را بندگى مى کنند و آنگاه که فقر و بدبختى بدیشان روى آورد، از دین خود کناره مى گیرند. خداوند آنها را به شداید و سختى ها مبتلا نمى سازد؛ چرا که صلاح آنها در رفاه و سلامتى است و تحمّل مصیبت و گرفتارى را ندارند)؛ پس آنها را با ثروت و وسعت و تندرستى مى آزمایم، تا امر دینشان اصلاح گردد.
امتحان و آزمایش همیشه به گرفتارى و سختى ها نیست، بلکه گاهى نعمتها نیز وسیله آزمایش قرار مى گیرند و خدا آن نعمتها و امکانات را براى بندگان خود فراهم مى سازد، تا بنگرد آنها به وظیفه خود عمل مى کنند یانه؟
«وَ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ لَعِباداً لایُصْلَحُ لَهُمْ اَمْرُ دینِهِمْ اِلاّ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ والسُّقْمِ فى اَبْدانِهِمْ...»
و برخى ازبندگانم دینشان پایدارنگردد، جز با فقر و تهیدستى و بیمارى... .
1ـ بحارالانوار ج 5، ص 95.
«فَاَبْلُوهُمْ بِالْفاقَةِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ السُّقْمِ فَیُصْلَحُ عَلَیْهِمْ اَمْرُ دینِهِمْ وَ اَنَاَ اَعْلَمُ بِما یُصْلَحُ عَلَیْهِ اَمْرُ دینِ عِبادی الْمُؤْمِنینَ...»
آنها را با فقر و تهیدستى و بیمارى مى آزمایم، تا امر دینشان اصلاح گردد. من به آنچه دین بندگان مؤمنم را اصلاح کند داناترم.
همه اینها در صورتى است که انسان مؤمن باشد و کارش را به خدا واگذارد، که در آن صورت خدا او را کفالت مى کند و هر چه به خیر و صلاح اوست، بدو مى دهد: اگر خیر او در ثروت است، او را ثروتمند مى کند و اگر صلاحش در فقر و تنگدستى و گرفتارى است، او را به گرفتارى و تنگدستى مبتلا مى کند. در این صورت او هر چه تلاش کند، چیزى به دست نمى آورد و روز به روز فقیرتر مى گردد. چون او صلاح و خیرش را از خدا خواسته است و صلاح و خیر او در فقر و تنگدستى است، در واقع خداوند دعاى او را مستجاب کرده است.
باز تأکید مى کنم، انسان نباید دست روى دست بگذارد و از تلاش باز ایستد و بگوید که خدایا هر چه خیر است براى من پیش آور، بلکه انجام وظیفه سخنى است و واگذارى امور به خدا سخنى دیگر. بحث در این است که انسان به آنچه واقع مى شود و خدا پیش مى آورد راضى باشد؛ گرچه هر کس موظف است تلاش کند، تا وسایل گذران معاش خود و خانواده اش را فراهم سازد و نیز در حفظ و سلامتى بدن خویش بکوشد، تا به بیمارى مبتلا نگردد.
عدّه اى دستورات مربوط به حفظ و سلامتى بدن را، رعایت مى کنند و در عین حال به بیمارى هاى گوناگون مبتلا مى گردند و عدّه اى آن دستورات را رعایت نمى کنند، در عین حال سالم مى مانند، چون خداى متعال براى سلامتى آنها اسباب دیگرى قرار داده که دور از دسترس دیگران است. اینطور نیست که هر چه خواستیم و به دنبال آن بودیم واقع شود، چه بسا امور بر خلاف میل و خواسته ما رخ دهد؛ ولى نباید نگران بود و خداوند را مورد خطاب و عتاب قرار داد.
نتیجه این حالت آن است که انسان هیچ گاه در زندگى نگران نمى گردد و همواره شاد و خشنود است و به وظیفه اش عمل مى کند و خداى را پرستش کرده، به آنچه پیش مى آید رضا مى دهد. اما کسانى که به «مقام رضا» دست نیافته اند، در برابر ناملایمات و سختى ها افسرده و عصبانى مى گردند و از خداوند سبحان شاکى هستند.
در ادامه روایت آمده است:
«وَ اِنَّ مِنْ عِبادی الْمُؤْمِنینَ لَـمَنْ یَجْتَهِدُ فى عِبادَتی فَیَقُومُ مِنْ رُقادِهِ وَ لَذیذِ وَسادِهِ فَیَتَهَجَّدُ لِىَ اللَّیالِىَ فَیُتْعِبُ نَفْسَهُ فی عِبادَتی...»
و برخى از بندگانم در عبادت من مى کوشند و از خواب و بستر راحت، برمى خیزند و در نیمه هاى شب براى من، نماز شب مى خوانند و در پرستش من خود را به زحمت مى افکنند... .
«فَاَضْرِبُهُ بِالنُّعاسِ اللَّیْلَةَ وَ اللَّیْلَتَیْنِ نَظَراً مِنّی لَهُ وَ ابِقاءً عَلَیْهِ فَیَنامُ حَتى یُصْبِحَ فَیَقُومُ وَ هُوَ ماقِتٌ لِنَفْسِهِ زارِىٌ عَلَیْها وَلَوْ اُخَلّى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ ما یُریدُ مِنْ عِبادَتى لَدَخَلَهُ الْعُجْبُ مِنْ ذلِکَ...»
از روى لطف به او و براى اینکه ایمانش باقى بماند، یکى دو شب خواب را بر او چیره مى سازم. پس او تا صبح مى خوابد و آنگاه که از خواب بر مى خیزد، بر خود خشمگین است و خود را سرزنش مى کند (که چرا از عبادت محروم شدم) و اگر او را واگذارم که هر چه بخواهد عبادت کند، خودبینى او را فرا مى گیرد.
براى اینکه ما به عجب و خودبینى مبتلا نشویم و پى ببریم همه امور در اختیار ما نیست و حتى توفیق انجام عبادت نیز از جانب خداست، او گاهى ما را به چرت زدن مبتلا مى کند تا با خواندن دو رکعت نماز به خود نبالیم.
«فَیُصَیِّرُهُ الْعُجْبُ اِلى الْفِتْنَةِ بِاَعْمالِهِ...»
و همان خودبینى او را فریفته اعمالش مى سازد.
«فَیَاْتیهِ مِنْ ذلِکَ ما فیهِ هَلاکُهُ لِعُجْبِهِ بِاَعْمالِهِ وَ رِضاهُ عَنْ نَفْسِهِ...»
و حالتى به او دست مى دهد که موجب از بین رفتن دینش مى گردد، چون به اعمالش خشنود مى گردد و از خود راضى مى شود ...
«حَتّى یَظُنَّ اَنَّهُ قَدْ فاقَ الْعابِدینَ وَ جازَ فی عِبادَتِهِ حَدَّالتَّقْصیرِ...»
تا آنجا که گمان مى کند بر همه عابدان برترى دارد و در عبادت از حد تقصیر و کوتاهى فراتر رفته است (در صورتى که پیامبران نیز اعتراف به کوتاهى و تقصیر در عبادت مى کنند).
«فَیَتَباعَدُ مِنّى عِنْدَ ذلِکَ وَ هُوَ یَظُنُّ اَنَّهُ یَتَقَرَّبُ اِلَىَّ...»
آن هنگام از من دور مى شود و خود مى پندارد به من نزدیک مى گردد!
«فَلایَتَّکِلُ الْعامِلُونَ عَلى اَعْمالِهِمْ الَّتی یَعْمَلُونَها لِثَوابی...»
پس کسانى که به جهت پاداش و ثواب، اعمالى انجام مى دهند، نباید به آنها تکیه کنند.
نباید به عبادت و سحر خیزى خود ببالند و به اعمال خود امیدوار باشند، زیرا این عجب و غرور موجب هلاکت آنها مى گردد، بلکه همواره باید به لطف و رحمت خداوند امید داشته باشند.
«فَاِنَّهُمْ لَو اجْتَهَدُوا وَ اَتْعَبُوا اَنْفُسَهُمْ وَ أَفْنَوا اَعْمارَهُمْ فی عِبادَتی کانُوا مُقَصِّرینَ غَیْرَ بالِغینَ فی عِبادَتِهِمْ کُنْهَ عِبادَتی فیما یَطْلُبُونَ عِنْدی مِنْ کَرامَتی وَ النَّعیمِ فی جَنّاتی وَ رَفیعِ دَرَجاتی الْعُلى فی جِواری...»
زیرا آنها هر چه کوشش کنند و خود را به زحمت افکنند و عمر خود را در راه عبادت من سپرى سازند، باز مقصرند و با عبادت خود به حقیقت و ژرفاى پرستش من نمى رسند و شایستگى و صلاحیت دریافت کرامت و نعمتهاى بهشتى و درجات والایى که در جوار من طلب مى کنند، نمى یابند.
«وَ لکِنْ فَبِرَحْمَتی فَلْیَثِقُوا وَ بِفَضْلی فَلْیَفْرَحُوا وَ اِلى حُسْنِ الظَّنِّ بی فَلْیَطْمَئِنُّوا...»
و لکن به رحمت من باید اعتماد کنند و به فضلم شادمان بوده و اطمینانشان به حسن ظنّ به من باشد.
«فَاِنَّ رَحْمَتی عِنْدَ ذلِکَ تُدارِکُهُمْ وَ مَنّی یُبَلِّغُهُمْ رِضْوانی وَ مَغْفِرَتی تُلْبِسُهُمْ عَفْوی...»
در آن هنگام رحمتم دستگیرشان مى شود و رضوانم به آنها مى رسد و آمرزشم بر آنها لباس گذشت مى پوشاند.
در پایان خداوند مى فرماید:
«فَاِنّی اَنَا اللّهُ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ وَ بِذلِکَ تَسَمَّیْتُ»(1)
همانا من خداى رحمن و رحیمم و بدین نام، نامیده شده ام.
خلاصه آنکه: انسان باید در کارها و زندگى اش، به خدا امید بندد و در مسیر تکامل، به لطف و عنایت الهى اعتماد کند، در عین حال وظیفه خود را هرچه بهتر انجام دهد و دست از تلاش و کوشش بر ندارد و نیز به اعمال خود اعتماد نکند. چون اعمال ما با پاداش و نعمتهاى الهى برابرى نمى کند و اگر بنا شود که اعمال ما دقیقا حسابرسى شود، پى خواهیم برد که ما با این اعمال، استحقاق چیزى را نداریم و این رحمت و لطف خداوندى است که ما را در بر مى گیرد.
ما اگر خداى را عبادت مى کنیم، به پاس نعمتهاى اوست: اگر با زبان چیزى مى گوییم، زبان و قدرت سخن گفتن را او عنایت کرده است. پس بر خدا منّتى نداریم و اگر در بهترین فرصتها، بهترین اعمال را انجام دهیم، در هنگام محاسبه بدهکار مى شویم و در واقع نباید انتظار پاداش داشته باشیم و یا انتظار رسیدن به مقامات والاى انبیا و اولیاى الهى را، چرا که آنها با اطمینان و اعتماد و حسن ظن به خدا، به آن مقامات رسیدند، نه با اعمالشان.
* * *
1ـ بحارالانوار، ج 72، ص 327.